کسی که بخواهد به سمت معرفت برود از خدا فاصله میگیرد.
هیچ پدیده ای اخلاقی نیست بلکه ما آن را اخلاقی تفسیر می کنیم.
هر چه را افتادنیست می باید بیشتر زور داد.
و به آنکه پرواز نمی آموزید تند تر افتادن آموزید.
سیاستمدار آدمها را به دو دسته تقسیم میکند: ابزار و دشمن. یعنی فقط یک طبقه را میشناسند و آن هم دشمن است. نیچه
بلند پروازی من آنست که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می گوید . نیچه
حرف کسانی که می گویند عشق بری از خودخواهی ست خنده دار است زیرا همه چیز طبق خواست قدرت ما است. نیچه
آنچه برای یک نفر سزاوار است را نمی توان گفت برای فرد دیگر هم سزاوار است. به عنوان مثال انکار نفس و افتادگی سزاوار یک فرمانده نیست و برایش فضیلت محسوب نمی شود. حکم یکسان صادر کردن برای همه غیر اخلاقی ست. نیچه
فرد خلوت نشین می گوید که واقعیت در کتاب ها نیست و فیلسوف آن را پنهان می کند. فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران در هراس است نه از بد فهمیده شدن چون می داند که کسانی که او را بفهمند به سرنوشت او یعنی رنج کشیدن در دنیا دچار خواهند شد. نیچه
کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواهند با دیگران هم دردی کنند.کسانی که با دیگران همدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است. نیچه
یک دانشمند حتی برای عشق زمینی هم وقت ندارد! او نه رهبر است نه فرمانبردار. او کمال بخش نیست.سرآغاز هم نیست. او فردی بی خویشتن است. نیچه
کسی که بخواهد به سمت معرفت برود از خدا فاصله می گیرد. نیچه
هیچ پدیده ای اخلاقی نیست بلکه ما آن را اخلاقی تفسیر می کنیم. نیچه
فیلسوفی که درصدد آفرینش جهان بنابر تصور خویش است می خواهد همه به فلسفه اش ایمان بیاورند و این همان روا داشتن استبداد بر دیگران است. نیچه
خیر و نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند. نیچه
نمی توان همساز طبیعت بودن را یک اصل اخلاقی دانست. زیرا طبیعت بی رحم است و اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد . نیچه
کسی که جنگجوست باید همواره در حال جنگ باشد چون زمان صلح با خودش درگیر خواهد شد!. نیچه
عشق فریبنده و ویرانگر است نه نجات بخش. نیچه
ذهن و اندیشه مسئول به اشتباه افتادن آدمی است. نیچه
آنچه آدمی را والا می کند مدت احساس های والا در اوست نه شدت آن احساس ها. نیچه
کسی که آرمان نداشته باشد کمتر لاابالی ست تا کسی که راه رسیدن به آرمانش را نمی داند. نیچه
اصولا زمانی پوچی برای چیزی معنا پیدا میکند که بیایم برای آن ، هدفی تعریف کنیم .و اگر بدانیم هدفی در کار نیست، به پوچی هم نخواهیم رسید . نیچه
جرم این است که ندانیم زندگی خیلی ساده تر از اینهاست که ما فکر می کنیم . نیچه
حقیقت چیزی نیست که باید یافته یا کشف شود، بلکه چیزی است که باید آفریده شود و فرایندی را نامگذاری کند ؛ شناساندن حقیقت نوعی تعیین فعالانه است و نه آگاه شدن از چیزی که به خودی خود قطعی و تعیین شده است.که آن واژه دیگری است برای خواست قدرت . نیچه
تقریبا هر چیزی که وجود دارد در معرض تاویل است؛ زندگی خود چیزی نیست جز ستیزه و جدال ارزش ها و مبارزه برای تاویل اندیشه ها و آرمان ها. نیچه
ایرانیان راستگوترین و راست تیرانداز ترین قوم تاریخ اند. نیچه
مرد و زن هر دو خود را در مورد یکدیگر فریب می دهند، زیرا آنچه برای آنان گرامی و قابل احترام است، تنها آرمان های خودشان است. نیچه
برادران آیا من سنگدل ام ؟ باری من می گویم : هرچه را که افتادنی ست می باید بیشتر زور داد!
هر چه امروزین است می افتد و بر می افتد ! چه کس می خواهد آن را نگاه دارد ؟ باری من - می خواهم آن را بیشتر زور دهم !
می شناسید شهوتی را که سنگ را به ژرفناهای تند شیب فرو می غلتاند ؟
بنگرید این آدم های امروزین را که چه گونه به ژرفناهای من فرو می غلتاند ؟
برادران من پیش درامد بازیگرانی بهترام یک سر مشق از سرمشق من پیروی کنید !
و به آن کس که پرواز نمی آموزید تندتر افتادن آموزید! . نیچه
آموزش را در خانواده و دانش را در جامعه می آموزند و بینش را در تفکرات تنهایی. نیچه
فریب بهار را نخور. تابستانی و پاییز و زمستانی هم هست. نیچه
یک عمر صرف کسب اعتقاد کردم و در پایان به بی اعتقادی رسیدم. نیچه
آرامش مدام نیز کسل کننده است. گاهی طوفان هم لازم است. نیچه
در دنیا زندگیهای پر تلخی و مرارتی هم هستند که مرگ برای صاحبانشان سعادت است. نیچه
تکبر زائیده قدرت مادی است و تواضع زاییده ضعف معنوی. نیچه
اگر به عمق اعتقادات نفوذ کنیم، درخواهیم یافت که تمام ارزش ها بی پایه و عقل ناتوان است. هر اعتقاد به صحت و درستی هر چیز ضرورتاً نادرست است. چون جهان حقیقی وجود ندارد. والاترین ارزشها خودشان را نابود میکنند و هدفی در کار نیست، چرا که هیچ وقت پاسخی نمی یابند. نیچه
آیا برده هستی؟
پس دوست نتوانی بود
آیا خودکامه هستی؟
پس دوستی نتوانی داشت
در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست
او عشق را می شناسد و بس . نیچه
پرندگان دیگری هم هستند که بالاتر می پرند . نیچه
آنکس که نمی تواند فرمان دهد بایستی فرمان ببرد . نیچه
شاید من بهتر می دانم که چرا آدمی تنها حیوانی است که می خندد.تنها آدم است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند. نیچه
آدمی بهر تنها زیستن می باید یا حیوان باشد یا خدا. ارسطو می گوید: انگارهء سومی نیز هست بودن یکجای هر دوی آنان ... آن هم فیلسوف وار ..حقایق همه ساده اند. این نه مگر دروغی است دو چندان که آن را بر ساخته اند؟ . نیچه
دلاور آن کسی ست که ترس را می شناسد , اما بر ترس چیره می شود . نیچه
بوزینه در برابر آدم چیست ؟ چیزی خنده آور یا چیزی مایهء شرم دردناک.
روزگاری کفران خدا بزرگترین کفران بود. اما خدا مرد و در پی آن این کفرگویان نیز بمردند.
براستی آدم رودی است آلوده. دریا باید بود تا رودی آلوده را پذیرا شد و ناپاکی نپذیرفت.
آن ساعت که می گویید : چه سود از دادگری ام که خویش را همچون شعله و ذغال نمی بینم . حال آنکه دادگر همچون شعله است و ذغال.
چه سود از رحم ام ؟ مگر رحم همان صلیبی نیست که بر آن آن دستان آدمی را میخکوب کرده اند؟
اما رحم من کجا و به صلیب کشیده شدن کجا ... . نیچه
جهان فقط همین جهان ظاهر است و دنیای حقیقی، دروغی بیش نیست
. نیچه
حقیقت نیازمند نقد است نه ستایش . نیچه
باور به حقیقت با شک به تمام حقیقت های باور شده تا آن زمان آغاز می شود.
نیچه
34 جمله کوتاه در باب موفقیت از زبان نیچه . . .
١- ...در باد تُف مکنید!
2-تو باید بر خود و فضیلت هایت مسلّط باشی...
3-پوینده ی راه شناخت باید بیاموزد که کوه هایی پدید آورد! آیا می دانستید که تنها جا به جا کردن کوه ها کاری اندک است؟
«چنین گفت زرتشت-بخش دوّم»
4-جرأت کنید و به خود باور آورید.- به خود و اندرونه ی خود! کسی که به خود باور ندارد پیوسته دروغ می گوید.
«چنین گفت زرتشت-بخش دوّم»
5-کسی که در آتش حسد بسوزد ، سرانجام همچون کژدم نیش زهرآهگینش را بر خود فرو می کند.
«چنین گفت زرتشت-بخش اوّل»
6-به خویشتن یاری برسان ، تا همگان به تو یاری رسانند. این اصل محبت به دیگران است.
«شامگاه بُتان-بند 9»
7- اگر قرار است خدمتکار باشی ، کسی را پیدا کن که از خدمتِ تو به بهترین نحو بهره جوید!
«چنین گفت زرتشت-بخش دوّم»
8- با افرادی که از امور شخصی شرمی ندارند ، اصلاً نباید آمد و شد کرد.
«انسانی بسیار انسانی-ج239،1،2»
9-زندگی تا حد ممکن بی پیرو.- ارزش کم پیروان ما را زمانی در می یابی که دیگر پیرویِ یکی از پیروان نباشی.
«انسانی بسیار انسانی-ج367،1،2»
10- تنها باید خصمی داشته باشید که شایسته ی نفرت باشد ، ولی نه خصمی برای تحقیر . باید به خصم خویش افتخار کرد.
«چنین گفت زرتشت-بخش سوّم»
11-ای دوست به شرفم سوگند نه شیطانی است و نه دوزخی، روانت از تنات نیز زودتر خواهد مرد پس دیگر از هیچچیز نترس!
«پیشگفتار چنین گفت زرتشت-بخش ششم»
12-شهامت، کسی دارد که ترس را بشناسد و آن را مغلوب خود سازد.
13- برای این که بتپرست نباشی کافی نیست بتها را بشکنی، باید روح بت پرستی را در خود بکُشی.
14-برای این که خوب زندگی کنی باید خودت را بالای زندگی نگاه داری، پس بیاموز که همیشه بالا روی و بیاموز که همیشه به پائین نگاه کنی.
15-فراموش نکنید!- هر چه بالاتر رویم ، از دیدگانِ آنانی که نمی توانند پرواز کنند ، کوچک تر می شویم.
«سپیده دم-بند 574»
16- وقتی به کاری مصمم شدی، دیگر درهای شک و تردید را از هر سو ببند.
١٧- آنچه هستی باش.
١٨- آموزه ام این است : کسی که می خواهد روزی پرواز بیاموزد باید نخست ایستادن و دویدن و جهش و بالا رفتن و پایکوبی را یاد بگیرد. پرواز را نمی توان با پرواز آموخت.
«چنین گفت زرتشت-بخش سوّم»
١٩-سپاسگزار باش!-دستاوردِ بزرگ انسان تاکنون آن بوده است که ما دیگر از حیوانات وحشی ، وحشیان ، ایزدان و رویاهای خود نباید بهراسیم.
«سپیده دم-بند5»
٢٠-درمان پریشانی.- بهترین وسیله برای یاریِ مردمانِ بسیار پریشان و آرام ساختن آنان ، تنها ستایش مصممانه آن ها است.
21- باید زندگی را به همان سان وداع گفت که اُدیسه با نوسیکا خداحافظی کرد ، یعنی بیشتر دعاگو بود تا دلباخته.
22- چگونه باید سنگ شد.- آرام ، آرام سخت شدن به سان گوهر و در نهایت خاموش و برای شادکامی ابدی بی حرکت ماندن.
23- هدف و راه0- بسیاری سرسختانه بر همان راهی پُتک می فشارند که زمانی آن را برگزیده اند و اندک افرادی هستند که برای دستیابی به هدف خویش سرسختی کنند.
24- نه قدرت ، بلکه تداوم احساسِ تعالی ، انسان های متعالی پدید می آورد.
25- مهر تآیید آزادی به دست آمده چیست؟- دیگر از خویشتن شرم نداشتن.
26-...کسانی که با آنان سخن می گویی ، باید بزرگ باشند و بالیده.
27-کارهای بزرگ نیازمند آن است که در آن باره اصلاً سخن نگوییم یا بزرگ سخن گوییم ، بزرگ.
28-بد با تقلید کسب احترام می کند و خوب از احترامش کاسته می شود ، به خصوص در هنر.
29- حال تمام امور به کام من است و دیگر هر تقدیری را دوست می دارم ، کیست که بخواهد تقدیر من باشد؟
30-آدمی زمانی با شخصیت تر به نظر می رسد که بیشتر از حال و هوایِ درونیِ خود پیروی کند تا در پیِ پیروی از اصول خود باشد.
31- آن کس که به آرمان خویش دست یابد ، از آن نیز فراتر خواهد رفت.
32-اصلاً درباره خویش سخن نگفتن ، از والاترین ریاکاری ها است.
33- خاموش ترین کلام هایند که طوفان می زایند. اندیشه هایی که با گام کبوتر می آیند جهان را رهبری می کنند.
34-ستایشِ ویژگی یا هنر ممکن است چنان مهیب باشد که ما را از تلاش برای تصاحبِ آن باز دارد.
نیچه با گزیده گویی هاش غوغایی به راه انداخته،منتقدینش این جملات رو پراکنده و متناقض می دونن که به ایجاد هیچ سیستم و نظام فلسفی یی نمی انجامه و تنها قطعیت و ساطوری بودن آن منجر به رژیم های توتالیتر و فاشیستی میشه.اما نیچه شناسان پاسخ دادند که اساسا تفکر نیچه بنیان فکنه و هیچ نظامی رو برنمیتابه.نیچه عمدا چنین متناقض و البته قاطع حرف زده چرا که نمی خواسته با هیچ ایدئولوژی یی خودشو محدود کنه .نیچه میگه:"اگر برای حل کردن مساله دو راه حل وجود داشته باشد.من همیشه به راه سوم متوسل می شوم."(واپسین شطحیات-نیچه-حامد فولادوند).همین امر اندیشه های نیچه رو سخت گمراه کننده و خطر آفرین میکنه و خطر افتادن در تالاب افراط و تفریط رو زیاد.واسه همینم به قول دکتر ضیمران "ابتدا باید با پیش زمینه های رویکردش آشنا بود بعد به خوانش و نهایتا برداشت دست زد." نیچه میگه باید از انسان عبور کرد و به ابرمرد رسید. به نظر من،این ابرمرد نیچه،کسی مثه سوپرمن یا اسپایدرمن نیست که بیاد به نجات آدمای ناتوان و بیجاره و اونا رو از بند شر و گرفتاری رها کنه. اصلا اون یک شخص خاص نیست که همه باید منتظر ظهورش باشن بلکه این ابرمرد یا بهتر بگم ابرانسان،جنبه ی فردی داره و بصورت بالقوه در درون هر انسان وجود داره که باید بیدار بشه.تاریخ نشون داد که نازی های چطور این اندیشه ی انسان برتر رو بردن تو سیاست و هیتلر رو همون ابرمرد نیچه معرفی کردن و فاشیسم رو با مهر تأیید نیچه دادن بیرون.
نیچه با گزیده گویی هاش،ایجاز در زبان آلمانی رو به کمال می رسونه.خود نیچه باور داره که در این فقره، فقط هاینریش هاینه ی شاعر به این مهم رسیده.به قول دکتر سعید فیروزآبادی جملات نیچه،تندرگونه ست:در عین کوتاهی،قدرتمندانه،سهمگین و تأثیرگذاره.برای همینم نیچه با اما و اگر کاری نداره،نیچه اعلام میکنه و میگذره(ویل دورانت-تاریخ فلسفه).دوستی می گفت:«نیچه،جملاتشو پرت میکنه تو صورتت!!می خوای قبول کن می خوای قبول نکن!»من قدرت پشت این جملات رو برای خودم سازنده یافتم.قدرتی که شجاعت و جسارت ورود به مهلکه های درون و مواجهه با خطراتشو رو بهم میده.
در اینجا گزیده گویی های نیچه رو بر اساس موضوعات مختلفی چون عشق،هنر،حقیقت و ... اووردم و منبعش رو هم انتها می تونین ببینین.
حقیقت (Wahrheit)
« می خواهم یک بار برای همیشه از بسیاری چیزها بی خبر باشم.- حکمت شناخت را هم محدود می کند.»
*شامگاه بُتان، بند 5
« آیا ممکن است خر تراژیک باشد؟- آن که زیر باری نابود شود که نه توانِ حمل آن را دارد و نه پایین انداختنِ آن؟... این همان فیلسوف است.»
* شامگاه بُتان، بند 11
« حاصل تجربه.- نابخردی هر امری دلیلی برای ردّ هستی آن نیست ، بلکه شرطی برای وجود آن است.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، بند 11
« حقیقت.- دیگر اکنون کسی به دلیل حقایق مهلک نمی میرد ، زیرا پادزهرهای بسیاری وجود دارد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، بند 516
« در ردّ خیال پردازان.- خیال پرداز حقیقت را نزد خویش انکار می کند و دروغگو این کار را فقط نزد دیگران انجام می دهد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1، 6
«حقیقت ایزدی کنار خویش نمی خواهد.- باور به حقیقت با شک به تمام حقیقت های باور شده تا آن زمان آغاز می گردد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1، 20
« وارونگی.- اگر حقایق را وارونه جلوه دهیم ، معمولاً خود در نمی یابیم که عقل ما نیز خلاف آنچه باید باشد ، وارونه عمل می کند.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1، 208
« خطر زبان برای آزادی معنوی.- هر وازه نوعی پیش داوری است.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 2، 55
« آری ، اندیشه چیزی است و عمل چیزی دیگر و تصویر این عمل چیزی متفاوت. چرخِ علیّت بین آنان نمی چرخد.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب اول
« پوینده ی راه شناخت باید بیاموزد که کوه هایی پدید آورد! آیا می دانستید که تنها جا به جا کردن کوه ها کاری اندک است؟»
*چنین گفت زرتشت، کتاب دوم
« جرأت کنید و به خود باور آورید.- به خود و اندرونه ی خود! کسی که به خود باور ندارد پیوسته دروغ می گوید.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب دوم
« از راه ها و شیوه های گوناگون به حقیقت خویش دست یافتم و تنها از یک نردبان بالا رفتم تا دوردست های خویش را ببینم.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب سوم
« روزی را که در آن دست کم یک بار پایکوبی نکنیم ، بر باد رفته می پنداریم و هر حقیقتی که با آن هیچ نخندیده ایم ، دروغ می دانیم.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب سوم
« معیار حقیقت ، فزونی قدرت است.»
*آثار بر جا مانده ، 534
« غیر بشری.- هر کس ژرف تر بیندیشد ، می داند که پیوسته حق با او نیست ، حال هر رفتار و هر قضاوتی هم می خواهد داشته باشد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 518
« به چه باور داری؟- به این که وزن تمام امور را باید دوباره سنجید.»
* دانش شاد ، بند 269
« « شناخت به خاطر خودِ شناخت».- این واپسین دامی است که اخلاق می گسترد و آدمی نیز سراپا اسیر آن می شود.»
* فراسوی نیک و بد ، بند 64
« مُردن در اقیانوس از فرط تشنگی بس هراس انگیز است. آیا ناگزیرید بر حقیقت چنان نمک بپاشید که دیگر تشنگی را رفع نکند؟»
* فراسوی نیک و بد ، بند 81
« نا حقیقت را شرط زندگی دانستن ، یعنی به شیوه ای خطرناک در برابر احساس های معمول در باب ارزش ها مقاومت کردن و هر فلسفه ای که جسارت چنین کاری راداشته باشد ، یکه و تنها به فراسوی نیک و بد گام نهاده است. »
* فراسوی نیک و بد ، بند 4
« برای رسیدن به حقیقت باید گام به گام در راه آن جنگید ، و نیز آنچه نزد دل های ما عزیز است ، و آنچه به عشق و اعتماد ما به زندگانی وابسته است باید در این راه قربانی شود . در این راه ، یزرگی روح ضروری است : خدمت به حقیقت دشوارترینِ خدمت هاست. »
* دجّال ، بند 50
« ممکن است عقاید برای حقیقت خطرناک تر از دروغ باشد.»
* دجّال ، بند 55
اعتماد (Vertrauen)
« کمبود اعتماد.- کمبود اعتماد بین دوستان اشتباهی است که اگر درمان نشود ، شایسته ی نکوهش نیست.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 296
« در مقابله با پریشانی.- آنکس که ژرف تر سرگرم کاری است ، از پریشانی دورتر است.»
* دانش شاد ، بند 254
« کسی که در آتش حسد بسوزد ، سرانجام همچون کژدم نیش زهرآهگینش را بر خود فرو می کند.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب اول
« استاد و شاگردان.- از جمله رفتارهای انسان دوستانه استاد این است که به شاگردانش در مورد خودش هشدار می دهد.»
*سپیده دم ، بند 447
« پوستینِ زرّینِ قناعت فرد را از کتک حفظ می کند اما او را نمی تواند از نوک سوزن برهاند.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 569
« روباهِ درست و حسابی آن انگورهایی را که دستش به آن ها نمی رسد ، ترش نمی داند ، بلکه آن انگورهایی را که به آن ها دست یافته و از دسترس دیگران دور نگه داشته است ، چنین می نامد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 2 ، 244
« استادی.- به مقام استادی زمانی می توان دست یاقت که در اجرای کاری نه اشتباه کنیم و نه تردید.»
*سپیده دم ، بند 537
« به خویشتن یاری برسان ، تا همگان به تو یاری رسانند. این اصل محبت به دیگران است.»
* شامگاه بُتان، بند 9
« آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفتهای، از این آشفتهام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم»
دوستی (Freundschaft)
« اگر قرار است خدمتکار باشی ، کسی را پیدا کن که از خدمتِ تو به بهترین نحو بهره جوید!»
*چنین گفت زرتشت، کتاب دوم
« ابزار تسویه حساب.- اغلب کافی است به دیگرانی که زیانی رسانده ایم ، فرصت شوخی درباره ی خویش را بدهیم ، تا به این طریق مسرت او را فراهم و حتی نظرش را نسبت به خود مساعد کنیم.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 312
« چاپلوسی.- افرادی که می خواهند با چاپلوسی در معاشرت ، حس دوراندیشی ما را از کار اندازند ، ابزاری خطرناک را به کار می برند ، یعنی از شربت خواب آوری استفاده می کنند که اگر خوابمان نبَرَد ، بیشتر ما را بیدار نگه می دارد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 318
« دوست.- دوست را شادی با هم می سازد و نه ترحم.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 499
« آنکس که در برابر دیگران فروتن باشد ، در برابر دیگر امور(شهر، دولت، جامعه، زمان، بشریت) خودپسندی بیشتری دارد. این انتقام اوست.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 502
« فضیلت های خطرناک.- « او هیچ امری را از یاد نمی بَرَد ، ولی همه را می بخشد.» اما از او دو چندان نفرت دارند ، زیرا او دوبار دیگران را می رنجاند ، یک بار با حافظه اش و بار دیگر با بزرگ منشی خود.»
* سپیده دم ، بند393
« چه کسی را بد می دانی؟- آن کس که می خواهد پیوسته مرا شرمنده کند.»
* دانش شاد ، بند 273
« هدف تیر بودن.- بدگویی های دیگران درباره ما اغلب فقط مربوط به ما نمی شود ، بلکه بیان عصبانیت و بدخلقی به دلایلی کاملاً متفاوت است.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 562
« احتیاط.- با افرادی که از امور شخصی شرمی ندارند ، اصلاً نباید آمد و شد کرد یا باید پیش از آن سرسختانه بر دستان آنان دستبندی برازنده زد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 239
« فرد مزاحم سکه ی رایج ما را به سکه ی طلا بدل می کند ، به این امید که بعدها از آن سود جوید و ما امور رایج خویش را نادیده می انگاریم و او را استثنایی قلمداد می کنیم.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 249
« زندگی تا حد ممکن بی پیرو.- ارزش کم پیروان ما را زمانی در می یابی که دیگر پیرویِ یکی از پیروان نباشی.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 367
« سکوت.- درباره دوستان خویش نباید سخن گوییم ، زیرا جز این ، آن حسّ دوستی را فاش خواهیم کرد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 252
« تنها باید خصمی داشته باشید که شایسته ی نفرت باشد ، ولی نه خصمی برای تحقیر . باید به خصم خویش افتخار کرد.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب سوم
« در مردم داری هیچ نشانی از نفرت انسانی نیست ، ولی به همین دلیل ، تحقیر انسان ها بسیار است.»
* فراسوی نیک و بد ، بند 93
« ما برای هیچ یک از فضیلت هایی که داریم تا زمانی ارزش قائل نمی شویم که نبود کامل آن ها را در خصم خود ببینیم.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 302
عشق (Liebe)
« عشق و نفرت کور نیستند ولی آن آتشی که با خود به همراه می آورند ، چشمان ما را می زند.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 566
« بزرگ منشی ممنوع.- عشق و نیکی چنان به وفور در جهان یافت نمی شود که بتوان آن ها را به موجودات مغرور هدیه کرد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 129
« وحدت مکان و نمایش.- اگر زن و شوهر با هم زندگی نمی کردند ، ازدواج های خوب فزونی می گرفت.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 393
« عشق و تملک.- زنان اغلب مردانِ مهم را چنان دوست دارند که می خواهند تنها به خودِ آنان تعلق داشته باشند و بسیار علاقه مندند که آنان را محبوس کنند ، البته به شرط آن که خود پسندی آنان مانع از این کار نشود ، یعنی این چنین می خواهند مرد از دیدگاهِ دیگران مهم بماند.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 401
« خطرناک ترین فراموشی.- ابتدا یاد می گیریم که عشق به دیگران را فراموش کنیم و به این ترتیب در وجود خویش نیز هیچ امر دوست داشتنی نمی یابیم.»
صفحه قبل 1 صفحه بعد